نیما رادیو پخش ماهواره ایی ماشینش را روی موج اف ام تنظیم کرد. نزدیک ساعت ۲۰ بود و چیزی به پخش خبر نمانده بود.
فرسنگها دورتر، در آن سوی امواج، خبرگو دست بر روی پدال نمایشگر متن، در استودیوی پخش اخبار، آماده نشسته بود. سرخطّ خبر " برگزاری مراسمات عزاداری محرم در ایران، با وجود شیوع ویروس همه گیر کرونا " بود.
تحریریه از ساعتها پیش، در حال تهیه و تنظیم این خبر بود و تا نهایی کردن آن، کسی حتی فرصت سر خاراندن نداشت و سرانجام، بعد از ساعتها کار کارشناسی شده وهماهنگیهای نهایی با سردبیر بخش، حاصل توافقات شان روی میز پخش قرار گرفت.
سه، دو، یک
دوربینها روشن شدند. موسیقی اخبار روی آنتن رفت. خبرگو صدایش را صاف کرد و با نگاه به نمایشگر، درست جایی که با نگاه به آن ، انگار در حال تماشای لنز است و چشم در چشم مخاطب دوخته، شروع به خوانش نمود: " با نزدیک شدن ایام عزاداری ماه محرم، اختلاف نظر بین روحانیون و عده ایی از اعضای وابسته به کادر پزشکی و درمانی و بعضی از مسئولان، بر سر نحوه برگزاری این مراسم افزایش یافته .
به رغم هشدار مکرر مسئولان کادر درمانی نسبت به خطر گسترش ویروس، روحانیون خواستار برگزاری باشکوه مراسم عزاداری شدن."
ماشین از خیابانی به خیابانی دیگر پیچید. نیما از پشت شیشه دودی ماشینش نگاهی به کوچه و خیابان انداخت. بعد از ۷ ماه ترس و دلهره از شیوع ویروس و خانه نشینی و ترک فعالیتهای روزمره به جهت پیشگیری، شهر انگار دوباره زنده شده بود و به تکاپوافتاده بود.
جوانها در حال سیاه پوش کردن تکیهجات منتقل شده به فضاهای باز و علامت گذاری مکان نشستن عزاداران حسینی، در کوچه و خیابان بودند. میانسالترها هم همراهیشان میکردند. ماسکهای روی صورت گواه این بود که هنوز وضع شهر به حالت عادی برنگشته؛ اما محرم در حال آمدن بود و این تنها چیزی بود که نمیتوانست کسی را در خانه نگه دارد.
خبر گو ادامه داد: " رهبر ایران اخیراً گفته بود که با رعایت پروتکلها، برگزاری عزاداری در شهرهای مختلف و از جمله در تهران بلامانعه؛ اما بسیاری از کارشناسان بر این باورن که رعایت موازین بهداشتی در مراسم عزاداری ممکن نیست و همین موضوع میتونه باعث گسترش بیشتر بیماری کووید ۱۹ بشه."
زنگ گوشی به صدا در آمد و نام " سیامک " بر روی صفحه نمایش ظاهر شد:
" الو بابا سلام ؛
بابا خواستم اطلاع بدم امروز یه چند ساعتی دیرتر میام نمایشگاه. کلاسهام که تموم بشه، قراره با بچههای دانشکده بریم واسه آماده سازی هیئت.
کلی کار ریخته رو سرمون. تهیه موکت، اجاره سیستمهای صوتی بیشتر، انجام فاصله گذاری، راه اندازی تونل ضدعفونی، تهیهی تب سنج، گلاب، اسفند
…
. هنوز خیلی کار مونده بابا خیلی.
راستی بابا کلید نمایشگاه دست کامبیزه. سفارش کردم که سر وقت بره. اون مشتریمون هم تماس گرفت و گفت امروز میاد واسه نوشتن قولنامهی ماشین."
نیما نگاهی به تاریخ روی صفحه نمایش گوشی اش انداخت: " دوشنبه ۲۷ مرداد مصادف با ۲۷ ذی الحجه. " سه روز بیشتر به محرم نمانده بود.
خبر گو ادامه داد: " درهمین رابطه، از سه برابر شدن شمار فوتیهای کرونا در برخی از استانها سخن رفته است و همین امر باعث شده که مسئولین این استانها از هیئتهای مذهبی که از برگزاری مراسم در ماه محرم انصراف دادهاند، قدر دانی کنند.
همچنین از هیئتهای مذهبی سایر شهرها نیز درخواست کنند که با در پیش گرفتن سیاست مشابهی، از برگزاری مراسم به سان سالیان گذشته خودداری ورزند."
نوای خوش " حسین، حسین " از تکیهها بلند بود و همهی شهر را با خود همراه کرده بود.. انگار مردم دلشان لک زده بود برای این که در مجلس عزای ارباب شان با او نجوا کنند و یک دل سیر اشک بریزند.
نیما کنار یکی از ایستگاههای صلواتی توقف کرد. چند جوان با خوشرویی و اشتیاق برای نوشتن شعار محرمیبر روی شیشهی ماشین جلو آمدند.
آن چه نیما از نزدیک حس میکرد آن بود که پیکان رسانه ایی غرب در برابر عشق به حسین ( علیه السلام ) یک بار دیگر به سنگ خورده بود.
مجالس حسینی میرفت که بسیار حساب شده و دقیق و با رعایت همهی نکات لازم، پرشکوه تر و علنی تر از هر سال، در قلب کوچهها و خیابانها برگزار شود.
گویی عاشورا قصد داشت این بار پیامش را رساتر از هرسال ابلاغ نماید و چه خوش گفته بود آن پیر سفر کرده که : " این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه میدارد."
نیما سوار ماشین شد و به طرف نمایشگاهش رفت. " هیهات من الذلّه " این شعاری بود که نیما به عنوان شیشه نوشت ماشینش انتخاب کرد.
#محرم_1442
#باد_صبا
روضه های حاج خانوم موسوی